. مرگ مثل عشق ، مثل زندگی،مثل زن،مثل انقلاب و مبارزه،تنهائی،سکس، رنج، خدا،طبیعت،مذهب، ترس،نومیدی وامید و... همیشه یکی از زمینه های اندیشیدن و کنکاش در شعر و زندگی من بوده است.زیرا مرگ نیز جزئی از زندگی است. ما به دنیا می آئیم و حتما میمیریم بنابراین میتوانیم روی این وجود و امکان بیندیشیم .اینها تعدادی از شعرها ونوشته های من است که در آنها از مرگ صحبت کرده ام. امیدوارم این مجموعه کمک کند راحت تر زندگی را درک کنید و زندگی کنید. این مجموعه اندک اندک تکمیل میشود.
این مجموعه بتدریج تکمیل خواهد شد. اسماعیل وفا یغمائی

آغاز و پایان کائنات

۱۳۹۳ فروردین ۱۰, یکشنبه

يازده ترانه‌ي روشن مرگ

يازده ترانه‌ي روشن مرگ


( ترانه‌ي ميكده‌ي خاموش)


جام تهي
بر ميزخاموش
جام هاي تهي
بر ميزهاي خاموش،
در ميكده‌ي خاموش
دستان مستان
غبارهاي فرو ريخته اند
وآسمان تاريك ميشود با ستارگان قديمي اش،
چه جاي اندوه
پيش از آن كه پنهان شوم
در زير ستارگان قديمي.

(ترانه‌ي جاده‌ي ناشناس)
نگاههاي زنده برتپه هاي دور دست
نگاههاي سر گردان
سرگردان و پايدار در سرگرداني خود
وچشمهاي مدفون شده.

نگاه زنده‌ي من
سرگردان بر دامان تپه ها
و جاده كه چشمهايم را با خود مي برد
غبار شده
در غبار…

(ترانه‌ي مسافران قطارها)

از ميان خورشيد و كشتزار
قطارها به سوي ايستگاه مرگ ميروند،
در انتهاي ريل‌ها
توقفي در كار نيست،
نه در انتهاي ريل‌ها
و نه هنگامي كه باز ميگردي،
وقفل تاريك
بردريچه‌ي بسته،
در انتهاي افق…

(ترانه‌ي غار روشنائي)

هيچ‌كس نمي بيندش!
تكه اي از پارچه‌ي نخستين كسوف
لكه‌اي سياه در ميان روز
و غار روشنائي در ميان شب
ــ نخستين آفتابي كه برآمد ــ .

هيچ‌كس نمي بيندش
لكه‌اي سياه
وتكه اي روشنائي در درون ما
هيچ‌كس نمي بيندش.

(ترانه‌ي حباب)

رازي
شايد دري بسته
و قديمي
در انتهاي باغ
در آنسوي نهر زلال و خنك
در سايه هاي برگ‌هاي پر غبار انارستان
و در زير نور سرد ماه
آنجا كه خاطره‌‌ ي پدرم
زمين هاي گذشته را شخم مي‌زند .

رازي،
شايد
دري بسته در ميان هوا
نامرئي
در پياده روي بولوار خلوت نيمه شب خيس.

وقتي حباب بتركد
خود را در جهاني ديگر باز خواهم يافت
بي خاطره اي از گذشته.

(ترانه‌ي غمگين نبودن)

غمگين مباش اي من
چون بميري تو
هيچ پروردگاري ترا مجازات نخواهد كرد.

غمگين مباش اي من
زيرا من كه توأم
ترا پروريده ام
و با تو زيسته ام
و وفادار با تو
با تو
خواهم مرد،
غمگين مباش اي من .

(ترانه‌ي خفتن در روشنائي)

خفته در تاريكي
چون تاريكي
و خفته در روشنائي
چون روشنائي.

خفته در درون آب
چون آب
و خفته در درون خاك
چون خاك.

زندگي كن!
مهراس
مرگ اگر نيست كه نيست
و مرگ اگر هست
جز اين نيست
خفته درتاريكي
چون تاريكي
و خفته درروشنائي
چون روشنائي.


(ترانه‌ي گم شدن و يافتن)

چون بميري تو
درجهان گم خواهي شد
ترا در جهان گم خواهم كرد
جهان بي پايان.
تا بيابم ترا
خود را در جهان گم خواهم كرد
درجهان گم خواهم شد
جهان بي پايان.

( ترانه‌ي پايان)
درآن سوي درخت غبار آلود
و چشمه زمزمه گر
سهم من از آفتاب و آسمان تمام ميشود،
سيب ترد
ونارنج هاي نمناك
ديوانه‌ي فرزانه!

در آنسوي زمان نيامده و سپري شده
جائي كه سايه ها تمام ميشود
بر جمجمه‌ي خود ايستاده ام
تهي از رؤياهاست
تهي از سيب ترد
نارنج هاي نمناك
و آفتاب بي پايان.

(ترانه‌ي پرسه)

پرسه اي پيرامون گورها
پيش از آن كه پيري فرود آيد
و مرگ ممتد مكرر پر هياهو سكوت پيشه كند.

پرسه اي پيرامون گورها
به ناچار شادي
و اندوهي
به ناچار اوجي
و فرودي
به ناچار عشقي
و هجراني
تا مرگ ممتد پر هياهو بپايد.
در گورستان غوغاست
و بدينسان كه هست
كجاست كه گورستان نيست.



(ترانه‌ي ابهام)

چقدر اين همه چشم
چقدر اين همه دست
چقدراين همه آواز
اين همه راز
كه مي شود پنهان
ميان خاك و زمان،
و بر فراز پل وازدحام سبز درختان
مي انديشم
كه مرگ چيز عجيبي است
و زندگي مبهم
واي‌ي‌ي… عجيب تر از آن
كه از سپيده الي شام
نمانده فرصت انديشه اي در اين ابهام .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر