. مرگ مثل عشق ، مثل زندگی،مثل زن،مثل انقلاب و مبارزه،تنهائی،سکس، رنج، خدا،طبیعت،مذهب، ترس،نومیدی وامید و... همیشه یکی از زمینه های اندیشیدن و کنکاش در شعر و زندگی من بوده است.زیرا مرگ نیز جزئی از زندگی است. ما به دنیا می آئیم و حتما میمیریم بنابراین میتوانیم روی این وجود و امکان بیندیشیم .اینها تعدادی از شعرها ونوشته های من است که در آنها از مرگ صحبت کرده ام. امیدوارم این مجموعه کمک کند راحت تر زندگی را درک کنید و زندگی کنید. این مجموعه اندک اندک تکمیل میشود.
این مجموعه بتدریج تکمیل خواهد شد. اسماعیل وفا یغمائی

آغاز و پایان کائنات

۱۳۹۲ اسفند ۲۲, پنجشنبه

در سفر استاد حسن کسائی.اسماعیل وفا یغمائی

در سفر استاد حسن کسائی.اسماعیل وفا یغمائی


چه پر شکوه به سفر میروی ای نی زن
در سفر استاد حسن کسائی _
اسماعیل وفا یغمائی
____

چون باید بسفر برویم
به سفر میرویم،
و به سفر برویم بی هراس
راهی را که آدمی و نبات و جاندار و جماد
بر آن پوزار کشیده اند و میکشند.
****
چون زندگی قانون زندگی را نوشته است
و تا جنبش جاودانه بماند
 پس زندگی مرگ را زندگی داده است
تا حرکت نمیرد و زندگی بی کرانه باشد.
****
نهراسیم و تفسیرهای کهن را به دور افکنیم
که مرگ تنها پایه یک امکان است
 نه مایه عزا و  اندوه،
و ترا مینگرم استاد
در خلوت شبانه سفرت
در اشک و بی اندوه
که بر شانه ماه و مهر و اختران ایران
 به سفر میروی
بر شانه های دیروز و فردا
بر شانه های همبستگیها و دلبستگی ها
بر شانه های تمام نواها یت
که صلح و محبت ورقت وعشق را
بر دلها تراواندو تراوید
بر دلها باراند و بارید
بر دلها رویاند و روئید
و به فاصله انسان از کارد افزود
***
در خاک ایران به سفر میروی با رویش هر گیاه
 و در آسمان ایران با سوسوی ستاره و پرتوهای ماه
سازت پر شکوه بود چون سادگی
و بی همتا چون کیمیا
اما چه پر شکوه چه پر شکوه میروی
 ای نی زن،ای چوپان
که رمه های دلها را در دشتی که تمامی ایران است
در تمامی روزگار خویش چرانیدی
و با گل و گیاه وبهتردیدن وشنیدن پرورانبدی
اما چه پر شکوه چه پر شکوه میروی
 ای نی زن،ای چوپان
نه بر غوغای تاریخ دروغین قوادان
که برشانه های سطرسطر حکایت راستین ایران،
بر سفرت غبطه می خورم ای نی زن
وسر بر شانه های زیبای مرگ
که رخساره دیگر زندگی است
زمزمه میکنم
آه اگرنقاب  از چهره ابلیس بر کنده میشد
شعله های دوزخ فرو میکشید
رسولان کاذب میگریختند
کلمات هول چون دریائی از حشرات مرده
از میان کتابهای وحشت پرواز مبکردند
و پس از استفراغ پر شجاعت زیبای گوشهایمان
این همه تاریکی و هول را،
 تفسیر نوین زندگی را ازخدای بی نام مبشنیدیم
و میدانستیم که تو نمرده ای
و هستی
 و به سفر رفته ای
تنها، به سفر رفته ای.........

15 ژوئن 2012

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر