. مرگ مثل عشق ، مثل زندگی،مثل زن،مثل انقلاب و مبارزه،تنهائی،سکس، رنج، خدا،طبیعت،مذهب، ترس،نومیدی وامید و... همیشه یکی از زمینه های اندیشیدن و کنکاش در شعر و زندگی من بوده است.زیرا مرگ نیز جزئی از زندگی است. ما به دنیا می آئیم و حتما میمیریم بنابراین میتوانیم روی این وجود و امکان بیندیشیم .اینها تعدادی از شعرها ونوشته های من است که در آنها از مرگ صحبت کرده ام. امیدوارم این مجموعه کمک کند راحت تر زندگی را درک کنید و زندگی کنید. این مجموعه اندک اندک تکمیل میشود.
این مجموعه بتدریج تکمیل خواهد شد. اسماعیل وفا یغمائی

آغاز و پایان کائنات

۱۳۹۲ اسفند ۲۲, پنجشنبه

فرهاد هم به خواب شیرین رفت.ترانه های مرگ. اسماعیل وفا یغمایی

 

فرهاد هم به خواب شیرین رفت
اسماعیل وفا یغمایی
 
 آواز تیشه امشب از بیستون نیامد

گوئی به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

 رفیق نازنین ما فرهاد، «عباس فرهاد اسلامی» دیشب ، شب دهم آبان هزار و سیصد و هشتاد و نه دیده بر هم نهاد و قلبش آخرین ضربه را نواخت و خاموش شد.دیروز ساعت سه تا چهار بعد از ظهر با او تلفنی صحبت کردم و الان دارم یاداشت سفرش را مینویسم. خسته و کوفته بود ولی نشانی از رفتن در او نبود. بیست سال بود که با مشکل بزرگ قلبی دمساز بود و چنان روحیه نیرومندی نشان میداد که هرگز این فکر بخاطر نمیآمد که در چه کشاکشی زندگی میکند. فرهاد به گمانم پنجاه و چهار ساله بود  اهل زنجان و از پیروان صدیق و با شناخت اندیشه های دکتر علی شریعتی. او از زمره همان نسلی بود و هست که در توفان آغاز کردند و با توفان به خارج آمدند و زندگانیشان در بیرون از ایران پایان یافت.فرهاد را از سالها قبل میشناختم ولی دو سه ماهی بود که بیشتر او را شناختم.مهربانی و درستکاری و شرافت و وجدان سالم انسانی او در گامهای اول دم را به این فکر میانداخت که او از زمره وجودهای کمیابی است که انسان باقی مانده است. زندگی او با شناختی که از دکتر علی شریعتی داشت منطبق بود و با فرهاد آدم به دکتر شریعتی علاقمند میشد و چهره شریعتی را با زیبائی در او می نگریست. او علیرغم مشکل بیماری اش، بسیار پر تکاپو بود و تا آخرین لحظات  تلاش کرد که با نوشته هایش و تلاشهایش در مقابل هیولای حاکم بر ایران مقاومت کند و کرد.اذعان میکنم که سفر فرهاد مانند سفر مرضیه برای من بسیار دردناک و رنجبار است.مرضیه بخاطر آنچه که بود و فرهاد به خاطر اخلاق و انسانیتش. او دیگر نیازی به نوشته های ما ندارد و در اقتدار ناشناس مرگ و وجودی دیگر چنانکه بی نیاز از دریچه مصنوعی قلبش و رگهای شکننده اش بی نیاز از همه چیز است ولی ما هنوز زندگان بخاطر تلاش برای جارو کشی و نظافت کره آلوده و خونین زمین و فاصله گرفتن ازلجنزارهای پر فریب و فریبنده که گاه روکشی از بهترین عطرها را بر خود کشیده اند نیاز داریم از او و مانند او یاد کنیم. اندوه و سرگشتگی مجالم نمیدهد بیشتر بنویسم و میگذارم برای بعد.
در سوگ تو فرهاد به غیر از اندوه سنگین. یک هفته کبوتران خیابان مقابل خانه را هر روز صبح با گندم مهمان خواهم کرد. آنان نیز چون تو گوشه ای از حیات نیالوده بر زمینند. باشد که یاد تو ای مرد شریف ما را بیشتر به خود آورد.
باشد تا:
بار دیگر از ملک پران شوی
آنچه اندر وهم ناید آن شوی
اسماعیل وفا یغمائی
 آبان 1389
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر